خاطرات كوتاه دفاع مقدس
مسئوليت براي رضاي خدا و به دور از هواي نفس
عنوان يك رزمنده ساده در جبهه خدمت كني»، من چه عكس العملي نشان خواهم داد؟ از فرماندهي لشكر،حكم فرماندهي تيپ را برايش آورده بودند. سريع با فرمانده لشكر تماس گرفت و گفت: من بايد فكر كنم. همين طوري كه نمي شود! فردا كه دوباره آمدند، حاجي به حكم فرماندهي تيپ، جواب مثبت را داد. من كه از اين قضيه تعجب ... بيشتر بخوانيد »
شهيد غلامحسين اكبري/فرمان امام است
در مقطع دبيرستان تحصيل مي كرد. يك روز آمد و اجازه ي رفتن خواست . گفتم : اگر بروي ، من و مادرت تنها و بي كس مي شويم. گفت : فرمان امام است بايد بروم. اجازه داديم . غلامحسين با شور و اشتياق راهي جبهه شد. شب بيستم بود كه خواب شهادتش راديدم. بيدار كه شدم ، ديگر حال ... بيشتر بخوانيد »
شهيد غلام زارعي/بدون هيچ ترديدي
آن روز ها ، سيمان كمياب بود و او با هزار زحمت براي منزل مسكونيمان چند كيسه فراهم كرده بود و مي خواست شروع به كار كند كه فهميد مسجد محله براي تعميرات ، نياز به سيمان دارد. بدون هيچ ترديدي ، چند كيسه سيمان برداشت و به مسجد هديه داد. و باز چند وقت ديگر صبر كرد تا سيمان ... بيشتر بخوانيد »
شهيد محمد جهان آرا/سنگ صبور بچه ها
محمد ، سنگ صبور بچه ها بود و در اوج درگيري ها و مقاومت بچه هاي خرمشهر ، عليرغم فشارهاي روحي و جسمي ناشي از شرايط آن روزها از رسيدگي به اوضاع و احوال بچه ها غافل نبود و همواره سعي مي كرد كه با رفتار و اعمال خود در آن وضعيت حساس ، روحيه ي بچه ها را تقويت ... بيشتر بخوانيد »
شهيد ناصر كاظمي/در محل كمين
دوست داشتم در كنار او باشم.يك روز در روستاي كوخان بوديم. دستور داد كه با تعدادي از نيروها به طرف بانه بروم . به بهانه اي نرفتم. نزديك غروب بود. او تا مرا ديد ، با عصبانيت گفت : همراه با نيروهاي خود در ساختمان كنار جاده مستقر مي شويد و شب را در آنجا مي خوابيد. محل اين ساختمان ... بيشتر بخوانيد »
شهيد حسن قره گوزلو/زياد طول نمي كشد
مراسم بزرگداشت پسر خاله ي شهيدم بود. قبل از شروع مراسم ، سري به مسجد زدم. نزديك مسجد كه شدم صوت قرآن به گوشم خورد. خيلي زيبا بود . وارد كه شدم يك نفر بيش تر توي مسجد نبود. نزديك تر رفتم . شناختمش . حسن بود. گفتم : حسن ، نگفته بودي صوتي به اين قشنگي داري. خنديد و ... بيشتر بخوانيد »
خاطرات كوتاه دفاع مقدس
مسئوليت براي رضاي خدا و به دور از هواي نفس
عنوان يك رزمنده ساده در جبهه خدمت كني»، من چه عكس العملي نشان خواهم داد؟ از فرماندهي لشكر،حكم فرماندهي تيپ را برايش آورده بودند. سريع با فرمانده لشكر تماس گرفت و گفت: من بايد فكر كنم. همين طوري كه نمي شود! فردا كه دوباره آمدند، حاجي به حكم فرماندهي تيپ، جواب مثبت را داد. من كه از اين قضيه تعجب ... بيشتر بخوانيد »
شهيد غلامحسين اكبري/فرمان امام است
در مقطع دبيرستان تحصيل مي كرد. يك روز آمد و اجازه ي رفتن خواست . گفتم : اگر بروي ، من و مادرت تنها و بي كس مي شويم. گفت : فرمان امام است بايد بروم. اجازه داديم . غلامحسين با شور و اشتياق راهي جبهه شد. شب بيستم بود كه خواب شهادتش راديدم. بيدار كه شدم ، ديگر حال ... بيشتر بخوانيد »
شهيد غلام زارعي/بدون هيچ ترديدي
آن روز ها ، سيمان كمياب بود و او با هزار زحمت براي منزل مسكونيمان چند كيسه فراهم كرده بود و مي خواست شروع به كار كند كه فهميد مسجد محله براي تعميرات ، نياز به سيمان دارد. بدون هيچ ترديدي ، چند كيسه سيمان برداشت و به مسجد هديه داد. و باز چند وقت ديگر صبر كرد تا سيمان ... بيشتر بخوانيد »
شهيد محمد جهان آرا/سنگ صبور بچه ها
محمد ، سنگ صبور بچه ها بود و در اوج درگيري ها و مقاومت بچه هاي خرمشهر ، عليرغم فشارهاي روحي و جسمي ناشي از شرايط آن روزها از رسيدگي به اوضاع و احوال بچه ها غافل نبود و همواره سعي مي كرد كه با رفتار و اعمال خود در آن وضعيت حساس ، روحيه ي بچه ها را تقويت ... بيشتر بخوانيد »
شهيد ناصر كاظمي/در محل كمين
دوست داشتم در كنار او باشم.يك روز در روستاي كوخان بوديم. دستور داد كه با تعدادي از نيروها به طرف بانه بروم . به بهانه اي نرفتم. نزديك غروب بود. او تا مرا ديد ، با عصبانيت گفت : همراه با نيروهاي خود در ساختمان كنار جاده مستقر مي شويد و شب را در آنجا مي خوابيد. محل اين ساختمان ... بيشتر بخوانيد »
شهيد حسن قره گوزلو/زياد طول نمي كشد
مراسم بزرگداشت پسر خاله ي شهيدم بود. قبل از شروع مراسم ، سري به مسجد زدم. نزديك مسجد كه شدم صوت قرآن به گوشم خورد. خيلي زيبا بود . وارد كه شدم يك نفر بيش تر توي مسجد نبود. نزديك تر رفتم . شناختمش . حسن بود. گفتم : حسن ، نگفته بودي صوتي به اين قشنگي داري. خنديد و ... بيشتر بخوانيد »