دفاع مقدس

وبلاگ خبري،مذهبي،اجتماعي،فرهنگي ازگروه وبلاگهاي مؤسّسه فرهنگي هُدانت بامديريت حجّة السلام حاج سيدمحمدباقري پور

وبلاگ دفاع مقدس

۱۳۰ بازديد

وبلاگ دفاع مقدس

بامديريت حجّة الاسلام حاج سيدمحمدباقري پور

بامديريت حجّة الاسلام حاج سيدمحمدباقري پور

--وبلاگ هدانت--وبلاگ هدابلاگ--وبلاگ هدابوك--

وبلاگ حضرت محمدرسول الله صلي الله عليه وآله--وبلاگ حضرت زهراعليهاسلام--وبلاگ عمه سادات حضرت زينب عليهاسلام--وبلاگ امام علي عليه السلام--وبلاگ امام حسن مجتبي عليه السلام-- وبلاگ امام حسين عليه السلام--وبلاگ حضرت امام سجاد عليه السلام--وبلاگ امام باقرعليه السلام--وبلاگ امام صادق عليه السلام--وبـلاگ امـام كاظم عليه السلام--وبلاگ امام رضاعليه السلام---وبلاگ امام جواد عليه السلام--وبلاگ امام هادي عليه السلام--وبلاگ امام حسن عسكري عليه السلام--وبلاگ حضرت امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّريف--وبلاگ حضرت عبّاس عليه السلام--وبلاگ حضرت معصومه عليهاسلام--وبلاگ امام روح الله(الخميني)--وبلاگ خبري هُـدا خبر--وبـلاگ حــديـث عــتـرت--وبلاگ ازدواج وطلاق--وبــلاگ قـــرآن هُـــدا--وبــلاگ كــتـــابــخــانــه--وبلاگ حقوقي--وبلاگ ماه مبارك رمضان --وبلاگ شبهاي قدر--وبلاگ روزقدس--وبلاگ حج وعمره--كشكول اينترنتي هدا نت--وبلاگ دانش آموزانقلابي--

روايت و خاطره از ۸ سال دفاع مقدس

۱۴۹ بازديد

روايت و خاطره از ۸ سال دفاع مقدس

دفاع > دفاع مقدس - همشهري آنلاين:
جنگ تحميلي عراق عليه ايران، بزرگ‌ترين رويداد تاريخي ايران اسلامي در طول تاريخ اين سرزمين و به خصوص دوران پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي به حساب مي‌آيد.

در اين جنگ نابرابر با دشمن تا دندان مسلح، رشادت‌هايي رقم خورد مثال‌زدني و در نوع خود بي‌سابقه كه بعضا از سوي رسانه‌ها كمتر به آنها پرداخته شده است.

به مناسبت هفته دفاع مقدس و سالروز آغاز هشت سال جنگ تحميلي، 100 روايت و خاطره از دليرمردان كشور اسلامي‌مان جمع‌آوري كرده‌ايم، كه در لينك‌هاي زير قابل دسترس مي‌باشند.

علاقمندان به رويدادهاي جنگ نيز مي‌توانند به مجله «دفاع مقدس» مراجعه كرده و با عمليات‌هايي كه در طول اين 8 سال انجام گرفته، آشنا شوند.
همچنين در مجله «زندگينامه شهداي دفاع مقدس» به معرفي برخي از دليرمردان عرصه دفاع از ميهن اسلامي پرداخته شده است.

همشهري آنلاين همواره سعي داشته و دارد در زمينه دفاع مقدس؛ رويدادها، خاطرات و زندگينامه دليرمردان جبهه و جنگ را منعكس كند.

در همين زمينه:

عمليات هاي دفاع مقدس

۱۶۱ بازديد

خاطرات شهدا و رزمندگان دفاع مقدس

۱۵۰ بازديد

خاطرات كوتاه دفاع مقدس

۱۶۷ بازديد

خاطرات كوتاه دفاع مقدس

اشتراك به خبردهي

مسئوليت براي رضاي خدا و به دور از هواي نفس

225p

عنوان يك رزمنده ساده در جبهه خدمت كني»، من چه عكس العملي نشان خواهم داد؟ از فرماندهي لشكر،حكم فرماندهي تيپ را برايش آورده بودند. سريع با فرمانده لشكر تماس گرفت و گفت: من بايد فكر كنم. همين طوري كه نمي شود! فردا كه دوباره آمدند، حاجي به حكم فرماندهي تيپ، جواب مثبت را داد. من كه از اين قضيه تعجب ... بيشتر بخوانيد »

شهيد غلامحسين اكبري/فرمان امام است

n00001939-b

در مقطع دبيرستان تحصيل مي كرد. يك روز آمد و اجازه ي رفتن خواست . گفتم : اگر بروي ، من و مادرت تنها و بي كس مي شويم. گفت : فرمان امام است بايد بروم. اجازه داديم . غلامحسين با شور و اشتياق راهي جبهه شد. شب بيستم بود كه خواب شهادتش راديدم. بيدار كه شدم ، ديگر حال ... بيشتر بخوانيد »

شهيد غلام زارعي/بدون هيچ ترديدي

n00001816-b

آن روز ها ، سيمان كمياب بود و او با هزار زحمت براي منزل مسكونيمان چند كيسه فراهم كرده بود و مي خواست شروع به كار كند كه فهميد مسجد محله براي تعميرات ، نياز به سيمان دارد. بدون هيچ ترديدي ، چند كيسه سيمان برداشت و به مسجد هديه داد. و باز چند وقت ديگر صبر كرد تا سيمان ... بيشتر بخوانيد »

شهيد محمد جهان آرا/سنگ صبور بچه ها

n00001830-b

محمد ، سنگ صبور بچه ها بود و در اوج درگيري ها و مقاومت بچه هاي خرمشهر ، عليرغم فشارهاي روحي و جسمي ناشي از شرايط آن روزها از رسيدگي به اوضاع و احوال بچه ها غافل نبود و همواره سعي مي كرد كه با رفتار و اعمال خود در آن وضعيت حساس ، روحيه ي بچه ها را تقويت ... بيشتر بخوانيد »

شهيد ناصر كاظمي/در محل كمين

n00001814-b

دوست داشتم در كنار او باشم.يك روز در روستاي كوخان بوديم. دستور داد كه با تعدادي از نيروها به طرف بانه بروم . به بهانه اي نرفتم. نزديك غروب بود. او تا مرا ديد ، با عصبانيت گفت : همراه با نيروهاي خود در ساختمان كنار جاده مستقر مي شويد و شب را در آنجا مي خوابيد. محل اين ساختمان ... بيشتر بخوانيد »

شهيد حسن قره گوزلو/زياد طول نمي كشد

n00001815-b

مراسم بزرگداشت پسر خاله ي شهيدم بود. قبل از شروع مراسم ، سري به مسجد زدم. نزديك مسجد كه شدم صوت قرآن به گوشم خورد. خيلي زيبا بود . وارد كه شدم يك نفر بيش تر توي مسجد نبود. نزديك تر رفتم . شناختمش . حسن بود. گفتم : حسن ، نگفته بودي صوتي به اين قشنگي داري. خنديد و ... بيشتر بخوانيد »

وصيت نامه هاي شهدا

۱۶۹ بازديد

وصيت نامه شهدا

اشتراك به خبردهي

وصيت‌نامه /شهيد محمد تورجي زاده

F-10

الحمدالله رب‌العالمين، شهادت مي‌دهم كه معبودي جز الله نيست و براي رشد انسان‌ها پيامبراني فرستاده كه نبي اكرم محمد ابن عبدالله خاتم آنان است.او نيز براي استمرار راه صحيح اين امت و عدم انحراف از مباني عاليه اسلام حضرت علي (عليه السلام) را به عنوان ولي و وصي بعد از خود معرفي نمود.شهادت مي‌دهم قيامت حق است و ميزاني براي ... بيشتر بخوانيد »

شهيد نعمت اله كاظمي؛ ما را از شهادت در راه خدا باكي نيست

عصر انتظار

بر سر مزار برادر شهيدش(محمدقلي) نشسته بود و دستش را روي قبرش گذاشت و سوگند ياد كرد “تا جان در بدن دارم نمي‌گذارم اسلحه‌ات بر زمين بيفتد و تا انتقام خون تو و يارانت را از كوردلان بعثي نگيرم از پاي نمي‌نشينم حتي اگر كشته شوم.” «شهيد نعمت الله كاظمي» در شهرستان نورآباد لرستان متولد شد، با اينكه نوزده سال ... بيشتر بخوانيد »

بازخواني گوشه‌اي از وصيت‌نامه سردار شهيد “سيد عباس ميرهادي”

1379324914_3

«خدايا تمام وجودم و تمام فكرم در اين است كه هرچه زودتر به تو برسم. خدايا بگذار كه با ريخته شدن خونم در راهت تمام ‌كبر و غرور من با خونم شكسته شود و بگذار پروانه‌وار به دور شمع بسوزم تا از نور خون خود دنياى ظلمت را روشن كنم. خدايا در تنهايى تمام وجودم بر خود مى‌لرزد و ديگر ... بيشتر بخوانيد »

وصيت‌نامه نفر اول كنكور سال۱۳۶۴+ تصوير

%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7%20%D8%A7%D8%AD%D8%AF%DB%8C

شهيد “احمدرضا احدي”  آبان  ۱۳۴۵ در اهواز متولد شد. همزمان با آغاز جنگ، به عنوان مهاجر جنگي همراه خانواده به ملاير سفر كردند، وي در رشته‌ي علوم تجربي در دبيرستان دكتر شريعتي به ادامه‌ي تحصيل پرداخت و در سال ۱۳۶۳ موفق به كسب ديپلم شد. سال ۱۳۶۴ در كنكور سراسري تجربي رتبه اول را كسب كرد و در رشته‌ي پزشكي “دانشگاه ... بيشتر بخوانيد »

وصيت‌نامه شهيد «رجبعلي دودانگي» :ولايت فقيه «ولايت الله» است

63542_orig

بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها النفس المطئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي. با درود و سلام به همه شهداي اسلام و به پيامبر اكرم و امامان و درود بر مهدي ناجي عالم بشريت. هدف از خلقت انسان رسيدن به خداست و براي رسيدن به اين راه، جز صراط مستقيم راه ديگر نيست و ... بيشتر بخوانيد »

وصيتنامه شهيد ميرزا پور/وقتي نماز خواندن و شراب خواري يكي مي‌شود!

88157

متن زير وصيتنامه پاسدار “شهيد بيوك ميرزاپور” است كه در عمليات بيت المقدس به خيل عظيم شهدا پيوست. بسم الله الرحمن الرحيم خدا آزمايش مي‌كند شما را بيكي از اين چيزها: ترس، دخالت نظامي امپرياليستهاي شرق و غرب، گرسنگي، محاصره اقتصادي دشمن و ناقص شدن اموال و ثروتهايتان و بالاتر از مال، جانتان و ثمرات عمرتان و بشارت بده به ... بيشتر بخوانيد »

وصيت مهم يك شهيد/ قدر اين حجت خدا اين نعمت گرانقدر الهى را بداني

Eslamieat-Hosaen-002

شهيد حسين اسلاميت معاون گردان حبيب لشكر۲۷محمد رسول الله ۲۰ارديبهشت سال ۱۳۶۱ در عمليات بيت المقدس به درجه رفيع شهادت نائل آمد. متن زير وصيت نامه شهيد اسلاميت است. بسم ا… الرحمن الرحيم ان ا… يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص درك عالم معنى و روح ايمان خود از جمله برنامه هايى است كه فقط به اراده و ... بيشتر بخوانيد »

خاطرات رزمندگان دفاع مقدس

۱۴۹ بازديد

خاطرات رزمندگان دفاع مقدس

اشتراك به خبردهي

حاضر نشد به امام توهين كند، سرش را بريدند

13910720152210796_PhotoL

سردار غياثي راد، جانشين بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس با اشاره به خصوصيات سرلشكر خلبان، شهيد غلامرضا چاغروند، گفت: اين شهيد از جمله ارتشيان انقلابي بود كه پيش از انقلاب در منطقه اصفهان و خرم آباد تصاوير و اعلاميه هاي امام خميني را پخش مي كرد و از اين رو بسياري از شخصيت هاي ارتشي كه ... بيشتر بخوانيد »

برگي از دفترچه شهيد عليرضا خاكپور

عصر انتظار

شهيد عليرضا خاكپور از سرداران شهيد «لشكر پنج نصر خراسان» از خطه گلستان، روستاي پيرواش، متولد سال ۱۳۴۵، از خانواده ائي روستائي و كشاورز، متاهل، وقتي «سمانه» تنها دخترش، «هشت ماهه» بود؛ عليرضا در ششم اسفند سال «۱۳۶۵»در عمليات «كربلاي پنج» مظلومانه شهيد شد. شهيد عليرضا خاكپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است: منطقه ائي چند بار بين ما و عراقي ... بيشتر بخوانيد »

متن سنگ قبر اين شهيد خواندني است

عصر انتظار

اسمش رضا بود. رضا نادري متولد دهمين روز از آبان ماه سال ۱۳۴۶ از شهرستان شاهرود. مسئول تيم شناسايي و اطلاعات تيپ قائم(عج). در روز ميلاد امام رضا(ع) به دنيا آمده بود. براي همين اسمش رضا بود. در رياضي و محاسبات استاد بود. قهرماني دوميداني كشور را داشت. بيست و يك ساله بود. اما كارهاي او كارشناسان جنگي را به ... بيشتر بخوانيد »

پدر شهيدي كه همت و چراغي را غسل و كفن كرد اما پسرش را نه

13920804114735681408123

عمليات والفجر ۴ در ۲۷ مهرماه ۱۳۶۲ آغاز شد و ۳۳ روز ادامه پيدا كرد تا نتايج مهمي همچون خارج كردن مريوان از ديد دشمن و تسلط بر ۱۳ شهر و روستاي عراق رابه همراه داشته باشد. اين عمليات در منطقه پنجوين و با هدف متصل كردن ارتفاعات سورن به سوركوه انجام شد. در صورت تحقق اين هدف، خط دفاعي ... بيشتر بخوانيد »

مين هايي كه مهندس ۲۹ ساله را به آرزويش رساندند

عصر انتظار

شهيد محمدرضا نوري كسي كه در ۲۹ سالگي در غدير سال ۹۱  از آسمان مريوان پر كشيد جوان رشيدي بود كه از ۱۹ سالگي وارد عرصه پرخطر پاكسازي مين شد و كار در ميادين خطرناك مين را به پشت ميز نشيني در اداره راه‌آهن ترجيح داد. دانشجويي كه در دانشگاه شادگان مدرك مهندسي برقش را گرفت و يك‌راست رفت به ... بيشتر بخوانيد »

شهيدي كه امام رضا(ع) نامش را انتخاب كرد

عصر انتظار

خاطره خواندني زير از زبان يكي از دوست داران شهيد ابوالفضل جلاييان  دباره وي است: “سر مزار باهاش  آشنا شدم. توي صداي گريه اش يه دنيا خاطره سبز، يه عالم بوي دلتنگي و اندازه لحظه هاي يك جواني تمام شده تصوير شمع سوخته ديده ميشد.پس از مدتي گريه، به سختي جرعه ها ي بغضش را مي چكاند توي جام ترك ... بيشتر بخوانيد »

پيكر مطهر شهيدي كه به عنايت حضرت ابالفضل(ع) برگشت

nikpur

“آن روزهايي كه مرز ايران و عراق تازه باز شده بود ، قرار شد بنيادشهيد خانواده هاي دو شهيد داده را ببرد  زيارت كربـلا .حدود ۹،۸ خانواده  عازم عتبات شديم. در حرم حضرت عبـاس(عليه السلام) ،  مادرم از «آقا » خواست كه جنازه ي ابراهيم را به او هديه بدهد. سـفر تمام شد و به ايـران برگشتيم. ۳،۲ ماه از ... بيشتر بخوانيد »

خاطرات دفاع مقدس

۱۵۲ بازديد

نگاه مقدس

بياد شهيد محمد والى هواى جبهه را پيش از اين، دو بار تنفس كرده بود؛ اين بار سوم و آخرى بود كه قصد رفتن داشت. توى اتاق با خدايش خلوت كرده و سر بر آستان نماز نهاده بود. زمزمه‏هايش را مى‏شنيدم. سفره كه پهن شد، به جمع خانواده پيوست. ناهارش را كه خورد، دوباره به اتاقش رفت. لحظاتى گذشت به سراغش رفتم. در گوشه‏ى اتاق دراز كشيده بود. حال ديگرى داشت. نگاهش در زواياى اتاق مى‏چرخيد.

خاطراتي از شهيد چمران

دهلاويه آبستن حادثه‏اي بزرگ خاطراتي از شهيد دكتر مصطفي چمران آن شب، آخرين شبي بود كه نوازش نسيم بهار بر گونه‏هاي گلهاي دشت بوسه مي‏كاشت و براي سبزه‏ها غزل وداع مي‏سرود و مي‏رفت تا آمدني ديگر. و اهواز زير سايه‏ي سكوت شب، رؤياهاي شيرين پيروزي مي‏ديد. كسي چه مي‏دانست فردا در دهلاويه چه خواهد گذشت؟ فقط خدا مي‏دانست و شايد هم خاكريزهاي دهلاويه! شب آبستن حادثه‏اي تلخ بود و گويي در سكوتي مرگبار منتظر خبري از نسيم

عشق حقيقى به خدا و اهل بيت

عشق حقيقى به خدا و اهل بيت عليهم‏السلام شهيد عزيز «مهدى رحيمى» به نظر من يك فرشته بود. من فرشته را نديدم؛ ولى اگر اين صفاتى را كه در مورد فرشته ذكر مى‏كنند درست باشد، مهدى يك پله بالاتر از فرشته بود؛ چرا كه واقعا عشق واقعى به خداوند متعال و اهل بيت عليهم‏السلام داشت و خدا را با تمام وجود ستايش مى‏كرد. قبل از شهادت، از شدت زخم‏ها بدنش چنان ناتوان شده

جبهه بهترين جاى عبادت

بياد شهيد محمد حسين حسينيان گرماى نگاهت به آدم، قوت مى‏داد و تبسم لبهايت غم و غصه را برمى‏چيد و به جاى آن گل اميد مى‏كاشت. وقتى صحبت مى‏كردى، يك يك واژه‏هايت در قلب مى‏نشست و همان جا ماندگار مى‏شد. به خاطر همين سلوكت بود كه دعاى خير غريبه و آشنا بدرقه‏ى راهت بود... برادرم بودى و پشت و پناه و ياورم. ماهها چشم انتظارت مى‏نشستم تا دق الباب كنى و عطر نفست حياط را زنده كند.

ديدار يار غايب

ديدار يار غايب تا صداى شليك آمد سرم را بلند كردم، ديدم كه «شهيد شاهينى» داخل سنگر دويد. با خودم گفتم: «خب! به خير گذشت». چند ثانيه‏اى گذشت. شنيدم كسى فرياد مى‏زد: «امدادگر! امدادگر!»، به داخل سنگر رفتم. ديدم تركش به گيجگاه شهيد شاهينى خورده است. سرش را در ميان دستانم بالا آوردم. چهره‏اش متبسم و نورانى شده بود. دو نفر آمدند و ايشان را بردند. هيچ كدام را قبلا نديده

بوسيدن فرزند قبل از شهادت

بياد شهيد حسين نصيرى بوسيدن فرزند قبل از شهادت خوب به خاطر دارم؛ قرار بود حسين، پسرم جواد را دكتر ببرد. ساعت چهار بعد از ظهر بود كه فرزندانم را با اشتياق فراوان بوسيد و سپس رو به به من كرد و گفت: من عصر برمى‏گردم و جواد را نزد دكتر مى‏برم. يك مرتبه احساس عجيبى وجودم را فرا گرفت. به صورتش خيره شدم و در چهره‏اش حالتى ديدم كه تا آن لحظه نديده بودم؛ هاله‏اى از

كدام مادر؟

كدام مادر؟ شهيد يوسف صالحى يكى از برادران آر.پى.جى زن هنگام عمليات، تيرى به سينه‏اش خورد و در آب افتاد. كسى متوجه او نشد تا اين كه يكى تعريف مى‏كرد: صبح هنگام برگشت، صداى ناله‏اى شنيدم. متوجه شدم صالحى است. او را به عقب آوردم. در حين انتقال ديدم او مدام «مادر» را صدا مى‏زند. با خودم گفتم: «اين بنده‏ى خدا كه ايمان قوى‏اى دارد، چرا در اين لحظات آخر، ائمه‏ى اطهار

اگر برگردم

اگر برگردم سال 65 در 'گيلان غرب، جبهه تاجيك' بودم. پيرمردى بود با حدود 65 سال سن. وقتى به او مى گفتيم حالا وقت استراحت شماست لااقل چند روز برويد مرخصى مى گفت: اگر برگردم مى ترسم قبولم نكنند. چيزى نگذشت كه نامه اى از خانواده اش به دستش رسيد كه پسرش سخت مريض است و در بيمارستان بسترى. با اصرار برادران يك هفته مرخصى گرفت و رفت اما بعد از 24 ساعت آمد. گفت: به

سلامى خالصانه با دست‏هاى بريده به امام خمينى

سلامى خالصانه با دست‏هاى بريده به امام خمينى رحمه الله شهيد صداقت عمليات محرم بود. در كنار بى‏سيم فرماندهى، عده‏ى زيادى جمع شده بودند. با عجله خودم را به آن جا رساندم. همه با حالت خاصى صداى برادرى را كه از بى‏سيم مى‏آمد، گوش مى‏دادند. پرسيدم: «كيست؟»، گفتند: «برادر صداقت است! ساكت باش ببينيم چه مى‏گويد!». به لحاظ تعهد و روحيه‏ى شهادت طلبى كه داشت، يك بى‏سيم به دوش گرفته بود و

حضور در مراسم عزاداري خود

حضور در مراسم عزاداري خود در زمان عمليات كربلاي 5، من در منطقه جنوب مكانيك دستگاه سنگين بودم. يك روز در قرارگاه مشغول تعمير آمبولانس بودم كه حاجي كاظمي با يك جعبه شيريني وارد قرارگاه شد. جريان شيريني را كه پرسيدم، گفت: ‹‹ بعضي از بچه ها به نيت شهادت، مرتب شيريني پخش كردند، ولي نصيب شان نشد. حالا من مي خواهم امتحان كنم، شايد شانسم بهتر باشد.›› حاجي لحظه اي كه

نبرد با دشمن به خاطر اجراى احكام قرآن

نبرد با دشمن به خاطر اجراى احكام قرآن منتظر برخورد با نيروهاى كمين دشمن بودم و به هيچ چيز فكر نمى‏كردم... مقدارى داخل كانال جلو رفته بوديم كه فرمانده به من گفت: «يك نفر آر.پى.جى زن مى‏خواهم». همان لحظه چشم من به «فرامرز» - كه آر.پى.جى زن ماهر و انسانى عارف بود - افتاد. او را به جلو فرستادم، دنبال يك آر.پى.جى زن ديگر مى‏گشتم كه گفتند: «فرامرز، زخمى شد». يكى از

تير آخر

تير آخر "يا علي برادرها اين هم خرمشهر. از حالا شما هستيد و غيرت‌تان. با يك يا حسين وارد خرمشهر شده‌ايم. يا علي ي ي ...". همه جا آتش بود و گلوله. مصطفي كه فاصله‌اي دويست متري را يك نفس رو به خرمشهر دويده بود. در پشت كپه‌اي خاك پناه گرفت. كوله را كه تنها يك موشك آرپي‌جي در آن باقي مانده بود، از روي شانه برداشت. زخم تركشي كه چند ماه

آمريكا قدرت پيروزى بر ما را ندارد

آمريكا قدرت پيروزى بر ما را ندارد شهيد محمد منتظرقائم ظهر روز جمعه پنجم ارديبهشت از ستاد مركزى سپاه تهران با شهيد «محمد» در يزد تماس مى‏گيرند كه خبر رسيده چند فروند هلى‏كوپتر آمريكايى مردم را در كوير به گلوله مى‏بندد و يك آمريكايى زخمى شده هم در بيمارستان يزد است. بلافاصله در بيمارستان‏ها تحقيق مى‏شود و قسمت دوم خبر تكذيب مى‏گردد؛ ولى بعد از ساعتى از دفتر آيةالله صدوقى با سپاه تماس

بدر كامل

بدر كامل ماه بدر كامل بود. مهتاب پر نور مي‌پاشيد توي اتاق. آخرين دانه سبز و خوشرنگ تسبيح را ميان دو انگشت گرفت: "اللهم صل علي محمد و آل محمد". تسبيح را به آرامي گذاشت روي سجاده. هواي خنك بهاري كه از پنجره به درون اتاق مي‌ريخت، با نور مهتاب، هماهنگي خوشايندي داشت. از غروب كه توري روي قاب عكس پسرش را شسته بود، دلش بيشتر از هميشه هواي محسن را كرده

فيض شهادت پس از اقامه‏ى نماز

فيض شهادت پس از اقامه‏ى نماز بياد سردار شهيد محمدجواد دل آذر از آغاز عمليات، دشمن براى دستيابى به شهر فاو، پاتك‏هاى متعددى انجام داد كه هر بار با مقاومت رزمندگان دلير و شجاع لشكر اسلام، با شكستى مفتضحانه وادار به عقب نشينى شد تا اين كه آن غروب خونرنگ فرا رسيد؛ غروبى كه سنگينى حادثه‏اش، شانه‏هاى طاقت لشكر هفده على بن ابى‏طالب عليهماالسلام را شكست و دلهاى عاشورائيان را به داغى تازه

زير باران خيس نشدم

زير باران خيس نشدم سال 1361 وارد جهاد سازندگي شدم. سال بعد به جبهه اعزام شده و در گروه تخريب به فعاليت پرداختم. در عمليات بدر كار حمل خوراك و وسايل مورد نياز رزمندگان را به عهده گرفتم. به فرمان آقاي رشيدي محموله اي را به بستان رساندم و در حين برگشتن، ماشينم را با كمپرسي تعويض كرده و مسئوليت حمل خاك براي ساختن سنگر را عهده دار شدم. در راه برگشت، شدت

لبخند هنگام شهادت

لبخند هنگام شهادت بياد سردار رشيد اسلام شهيد مهدى باكرى سرانجام روز موعود فرا رسيد؛ روزى كه روز وعده‏ى خدا بود؛ روز ديدار پايانى؛ روز رهايى از همه‏ى سختى‏ها و دردهاى دنيا، همه‏ى تنهاييها و گريه‏هاى شبانه. نزديكى‏هاى عمليات بزرگ بدر بود كه فرمانده‏ى پرواز، پر در آورده بود و بال‏هايش شوق رفتن گرفته بود؛ احساس مى‏كرد روز وصل نزديك است. روز وصل دوستداران ياد باد ياد باد آن روزگاران ياد باد شب عمليات مثل هميشه

رضايت

رضايت هر وقت اجازه مي‌خواست، يك جواب داشتم: "داداشت كه جبهه است. تو هم فعلا درس‌هايت را بخوان". مجيد در خيالات ديگري سير مي‌كرد. روزي با خوشحالي به خانه برگشت و كارنامه‌اش را گذاشت جلوي رويم و گفت: "حالا بفرماييد بابا جان". پرسيدم: "اين چيه پسرم؟. مجيد سرش را بالا گرفت و جواب داد: "كارنامه". كارنامه‌اش را برداشتم و نگاه كردم. ديدم ماشاء الله يكضرب هم قبول شده است. گفتم: "خب

مستجاب شدن دو آرزوى بزرگ

مستجاب شدن دو آرزوى بزرگ شهيد بزرگوار «ولى‏الله ضربى» فرمانده‏ى گروهان امام محمدباقر عليه‏السلام با آن كه ده سال از ازدواجش مى‏گذشت، صاحب فرزندى نشده بود، تا اين كه روزى خطاب به وصيش گفت: «در ساحل منطقه‏ى هورالهويزه بر تربت پاك شهداى گمنام، مشتى از خاك تربت را گرفتم و با خداى خويش اين گونه راز و نياز كردم: بار خدايا! شهدا در نزد تو آبرومندند، تو را به آبروى شهدا به

بار سنگين

بار سنگين آنهايي كه در شهر مانده بودند، بي‌توجه به انفجارها، هنوز مراسم خانه تكاني شب عيد را فراموش نكرده بودند. راديو با قطع برنامه‌هاي عادي و پخش مارش نظامي، از پيروزي‌هاي تازه در جبهة ماووت خبر مي‌داد. حالت خان از صبح كمي غيرعادي شده بود. زن جوان، كارهاي روزمره را انجام داده بود. ساعت ديواري، يازده را نشان مي‌داد. اما زن صاحبخانه، برخلاف روزهاي ديگر كه براي گفتگو با او به

شهادت در ظهر عاشورا با ذكر يا حسين!

شهادت در ظهر عاشورا با ذكر يا حسين! بياد شهيد سهراب حيدرى قطعنامه را خوانده بودند؛ اما آتش بس هنوز حكمفرما نبود. ششم مرداد ماه 1367، مقارن با روز عاشورا در محل تپه‏هاى «قمطره‏ى» مهاباد با «سهراب حيدرى» همراه بودم. سهراب، آن روز روى پاى خود بند نمى‏شد و مدام اين بيت را زمزمه مى‏كرد: انتظارت مى‏كشد يادى ز ما كن يا حسين! درد هجران را به وصل خود دوا كن يا حسين! سهراب داشت همين

در خلوت خانه

در خلوت خانه هرگز فكر نمي‌كرد روزي پدرِ شهيد باشد. به نظرش انگار همين ديروز بود. وقتي از ده راهي تهران شده بودند. اگر آرزويي هم در سر مي‌پروراند، به ذهنش هم نمي‌رسيد، كه آرزوهاي دور و درازش روزي در شعله‌هاي جنگ، اينجور دگرگونه شود. آرزوهايي كه براي تك و تنها پسرش داشت و براي آينده همو بود كه راهي پايتخت شده بود. حالا پيرمرد در خلوت خانه، همه دلخوشيش در اين

گريستن در مسجد براى شهادت

گريستن در مسجد براى رسيدن به فيض شهادت شهيد سيد محمود اينانلو «محمود» با اين كه سن كمى داشت، ايمانش بسيار قوى بود. هميشه مسجد را براى خلوت كردن با خداى خويش برمى‏گزيد. يكى از نزديكانمان مى‏گفت: «هر روز كه مى‏ديدم در مسجد شديدا گريه مى‏كند، فكر مى‏كردم براى او مشكلى پيش آمده باشد؛ اما روزى سيد محمود آن چنان غرق در راز و نياز با خداى خويش بود كه اصلا متوجه اطرافش

اشك و جوانه

اشك و جوانه اسراي عراقي مي‌رفتند. آزادگان مي‌آمدند. شهر بوي گلاب و اسپند گرفته بود. خيابان پر بود از صلوات و شعار "صل علي محمد آزاده ما خوش آمد". زن دو پسرش را با خود برده بود بازار. پسر كوچك‌تر خوشحال بود. پسر بزرگتر كنجكاو: "مادر ما كه تازه كفش و لباس خريده بوديم!" كت شلوار را به پسر كوچك‌تر پوشاند: "لازم داريد. زود بپوش ببينم اندازه‌ات هست يا نه". ساعتي بعد هر

در انتظار پرواز

در انتظار پرواز بياد شهيد احمد اسدى «احمد» اين اواخر اخلاقش به كلى عوض شده بود. حال و هواى جالب و عجيبى داشت و واقعا به لطافتى دست نيافتنى رسيده بود. به شدت از تعريف و تمجيدهايى كه از او مى‏شد، بيزارى مى‏جست و خلاصه، صميميتى وصف‏ناپذير يافته بود. گاه، نيمه‏هاى شب كه برمى‏خاستم، او را مى‏ديدم كه در برابر كتاب خدا زانوى ادب بر زمين نهاده و مترنم به آيات آسمانى

حماسه

حماسه دو روز قبل كه به كرخه كور رفته بودند اهالي شهر با ديدن نفربرها به وجد آمده بود و هلهله كرده بودند، او هم با هيجان تير بارش را بالا گرفته بود. پيرمردها و حتي پيرزن‌ها كلاش‌هايشان را از شوق، بالاي سر تكان داده بودند. حالا خسته و شكسته، در سياهي شب برمي‌گشتند و در مقابل وانت‌هاي پر از نيروهاي بسيجي تازه نفس مي‌آمدند و او از سكوت و تاريكي شهر

تقاضاى شهادت هنگام نبرد با دشمن

تقاضاى شهادت هنگام نبرد با دشمن بياد شهيد نم‏نبات در خط زيد، مستقر شديم. مسؤوليت شناسايى ميدان مين و خنثى سازى مينها و باز كردن معبر را بر عهده داشتيم. مسؤول ما برادر «نم‏نبات» بود. يك روز در سنگر نشسته بوديم و هر كس مشغول كارى بود. ناگهان از اسلحه‏ى يكى از بچه‏ها - كه مشغول تميز كردن اسلحه‏ى خود بود - تيرى شليك شد و از كنار سر برادر نم‏نبات عبور و

خلبان بر فراز درخت خرما

خلبان بر فراز درخت خرما سال 1360 رفتم بستان. خيلي از بچه هاي جهاد آنجا بودند. كار من تعمير موتور بود، اما هر كاري كه پيش مي آمد، انجام مي دادم. كار كردن در پشت جبهه را دوست داشتم اما دلم مي خواست بروم خط مقدم، تا اينكه در عمليات بيت المقدس دل به دريا زدم و به آقاي رستمي كه مسئول نقليه بود، گفتم: من مي خواهم بروم جلو! آقاي رستمي گفت:

علمدار گردان

علمدار گردان عمليات والفجر چهار بود كه با او آشنا شدم. خيلى كم سن و سال مى‏نمود. اهل روستا بود و از نعمت وجود مادر محروم. انس عجيبى با من گرفته بود. با اين كه زخم‏هاى وارد شده بر بدنش در منطقه‏ى حاج عمران، تازه بهبود يافته بود، در اين عمليات نيز شركت كرد. «حسن تقيان» پرچمدار گردان بود. هميشه پرچمى بلندتر از قدش بر مى‏داشت و جلو گردان حركت مى‏كرد. در فتح

من بايد برگردم

من بايد برگردم سال 1362 به نيروهاي جهاد پيوستم. يك سال بعد به عنوان نيروي تداركات به جبهه اعزام شدم. روزهاي اول، مسئول پمپ بنزين بودم و تانكرها را سوخت گيري مي كردم، اما بعدا يك دوره آموزش رانندگي لودر و بولدوزر ديدم و مشغول ساخت جاده شدم. يك روز با حاجي كارنما و شهيد سالاري رفتيم لب شط. من مي دانستم عراقي ها آن طرف آب اند، اما در كمال تعجب ديدم

ذكر هزار صلوات هنگام شهادت

ذكر هزار صلوات هنگام شهادت شهيد على ثالثى پيش از شهادتش، حالت عجيبى داشت. در پوستش نمى‏گنجيد. در دلش غوغايى برپا بود؛ اما حرف نمى‏زد. سكوتش با زبان بى‏زبانى مى‏گفت كه: «فردا شهيد خواهد شد!». شهيد «على ثالثى» نماز شب خواند و تا صبح راز و نياز كرد. قبل از ظهر روز جمعه، مقارن با روز «عرفه» در حالى كه مشغول ذكر هزار صلوات بود و در سنگر نگهبانى پاس مى‏داد، در اثر اصابت

جراحي با پيچ گوشتي

جراحي با پيچ گوشتي سال 1366 وارد جهاد سازندگي شدم. بهمن ماه همان سال از طريق جهاد به جبهه غرب اعزام شدم و در عمليات والفجر 10 كه در منطقه غرب مريوان انجام شد، شركت كردم. حاج آقا كارنما فرمانده و آقاي فتوت مسئول ستاد بودند. مسئوليت بچه هاي پشتيباني، باز كردن راه براي شروع عمليات بود. راه كه باز شد و نيروها به منطقه رسيدند، هواپيماهاي عراقي حمله كرده و شروع به ريختن

مقالات ومطالب شهدا و دفاع مقدس

۱۴۷ بازديد
http://www.ashoora.biz/mazhabi-projects/amaliat/amaliat_H_F/F4.png

(تصاوير) جبهه ايران به روايت عكاس فرانسوي

۳۴۸ بازديد
كد خبر: 4315
تاريخ انتشار: 04 مهر 1394 - 12:02

فراديد| ژان گومي عكاس و هنرمند فرانسوي يكي از شناخته شده ترين عكاسان معاصرا ست كه مقارن با حوادث انقلاب، جنگ تحميلي و رحلت بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران به كشورمان آمده و عكاسي كرده است.

به گزارش مجله تاريخ فراديد، "ژان گومي" عكاس و هنرمند فرانسوي عضو آژانس عكس "گاما" زماني كه امام خميني (ره) در فرانسه به سر مي برد براي عكاسي به "نوفلوشاتو" رفت و پس از آن پيگير حوادث انقلاب ايران شد. وي درپي انقلاب ايران به كشورمان سفر كرد و از حوادث پس از بازگشت امام به وطن عكاسي كرد. وي 7 سال پس از آن نيز بار ديگر به ايران سفر كرد؛ اين زمان كه چند سالي از جنگ تحميلي مي‌گذشت مقارن شد با پيروزي رزمندگان در عمليات والفجر 8 و تصرف فاو. در بهمن 1364 نيروهاي ايراني توانستند با غافلگيري نيروهاي عراقي از اروندرود عبور كرده و شبه‌جزيره فاو در جنوب عراق را به اشغال خود در آوردند.
او كه از جشن پيروزي و اسراي عراقي اين عمليات در تهران عكاسي كرد تنها عكاس خارجي هم بود كه اين شانس را پيدا كرد از جبهه فاو نيز عكاسي كند. گفتني است ژان گومي مقطع مهم ديگري در تاريخ معاصر ايران را نيز عكاسي كرده است؛ مراسم ارتحال امام خميني(ره). اين مجموعه او در همان سال توانست جايزه "ورلد پرس فوتو" را نيز براي وي همراه داشته باشد. آنچه در زير مي بينيد روايت او از ايران پس از پيروزي عمليات والفجر 8 و تصرف شبه جزيره فاو است.
ژان گومي
 رزمندگان در تهران آماده اعزام به مناطق عملياتي

ژان گومي

حركت خودروهاي ايراني به سمت فاو